این روزها خیلی بهونه گیر شده دختریمیگن اقتضای سنشه.
ازاون بهونه ها هم میگیره ها.مثلا لباس خودشو اورده که بپوش.میگم اخه مامان این کوچیکه برامن .میزنه زیرگریه که باید بپوشی
میخواستم عکسشو بذارم که چه جوری پوشیدم ولی اپلودنمیشه عکسهام
با یه بیچارگی سرمو ازش رد کردم.زد زیرخنده
من هم از خنده ش وقیافه خودم خنده م گرفت.دستم که فقط دوتا انگشتام تونستم ازاستین بیارم بیرون.
اوضاعی داشتیم که نگو.دیگه با بیچارگی تونستم بخوابونمش وگرنه معلوم نبود بعدش چه نقشه ای داره برام
امروز رفتیم باغ
دختری بهونه گرفت.جیغ کشید تا خونه
رسیدیم خونه.
من اعصابم خورد شد .داد زدم سرش.
پسر غیرتی شدداد کشیدوکتک زد.شیشه ابی که کنارم بود رو طرفش پرت کردم
عصبانی شد و هوار کشید
دختری ترسیده بودچسبید به من وساکت شد.
پسراز خونه زد بیرون.
ببینید یه مادر به کجا میرسه که ارزو میکنه کاش هیچوقت پسردار نمیشد و الان هم که شده کاش یه روز برسه ازدستش راحت شه .
درباره این سایت